یک فنجان اشک!

کوتاه نوشت

یک فنجان اشک!

کوتاه نوشت

حکما دنبال تکنولوژی رفتن در به دری میاره وگرنه ما که از اول جلد و اهلی همین خونه بودیم! القصه که خسته و شکسته و بی یال و کوپال برگشتم برای نوشتن و نفس تازه کردن؛ خیلی وقته به این خلوت احساس نیاز دارم اما یه خرده دیر شد برگشتنم...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰




دوش حمام که قاطی کرد.مغز و استخوانم که سوت کشید.لحظه ای از ذهنم گذشت؛
 اگر "حمیم" که خدا گفته بر سر "بعضی ها " میریزد
 به قاعده ی آب آبگرمکن دیواری خانه مان گرم باشد آنوقت . . . 

همین!
  • من بیدل..
  • ۰
  • ۰

اینکه بخوای و نتونی خیلی سخته!

بخوای بنویسی و 

نتونی..

دلیلش مهم نیست اصلا

  • من بیدل..
  • ۰
  • ۰

قاسم سلیمانی!

نه اینکه بگویم هروقت این اسم را میشنوم یادش می افتم اما گاهی که دلم هوای قدیم ترها را میکند یادش میکنم ." قاسم سلیمانی" ! امروز شاید خیلی ها این اسم را بشناسند و هر از گاهی از شاهکارهایش برای هم تعریف کنند اما من.. من قاسم سلیمانی را زندگی کرده ام! من قاسم را سلیمانی را از قدیم ها که کسی نمیشناختش گویا نفس کشیده ام..فکر کن بچه سال باشی و هروقت دلت هوای مردی مثل قاسم را بکند برایش نامه بنویسی و او هم جواب بدهد.. خب اقتضای سنم بود که مغرور باشم و نتوانم ببینم او بهتر از من فوتبال بازی میکند یا اینکه حتی مطمئنم که اقتضای سن قاسم بود که نتواند ببیند من صدایم به مراتب قشنگتر است! خب طبیعی ست مگر دوتا بچه ی 11 ساله ی دبستانی چقدر می توانند همدیگر را رقیب تحمل کنند و رفیق بمانند! 


+ من دلش برای بچگی ها تنگ شده،من دلش برای قاسم سلیمانی که حالا بیش از ده سال است از او بی خبرم تنگ شده..من اسم حاج قاسم سلیمانی را که میشنوم دلم یکجوری می شود خب دل است دیگر هوایی میشود!

  • من بیدل..
  • ۰
  • ۰

کسی آمده نوشته که : مسخره کردید احیانا !؟

خب بنویسید دیگر..


در جوابشان پست میگذارم که فعلا نمی توانم بنویسم؛ خسته ام و ایضا کمی گرفتار خودم!

فرصت بدهید انشااله برمیگردم به روزهای نوشتنم..

  • من بیدل..