یک فنجان اشک!

کوتاه نوشت

یک فنجان اشک!

کوتاه نوشت

حکما دنبال تکنولوژی رفتن در به دری میاره وگرنه ما که از اول جلد و اهلی همین خونه بودیم! القصه که خسته و شکسته و بی یال و کوپال برگشتم برای نوشتن و نفس تازه کردن؛ خیلی وقته به این خلوت احساس نیاز دارم اما یه خرده دیر شد برگشتنم...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۱
  • ۰

خوب شد گذشت!

دیروز روز خیلی بدی بود!
همش نگرانی و دلهره و دل آشوبی..
خدا را شکر گذشت!


تا زنده ایم
جلوی چشم بچه هات روی تخت نخواب بابا؛
میشکنیم
میمیریم

  • ۹۳/۰۶/۱۸
  • من بیدل..

نظرات (۴)

-خبر آمد که تو بیمار شدی! ... زار شدم... با دلم بر سر بالین تو احضار شدم ... قوت چشم من از قوت چشمان تو بود ... چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم -


خداوند از عمر ما بکاهد و به عمر ایشان بیفزاید.

خبرو اولین بار از پیامک سایت حضرت آقا به طرز فجیعی فهمیدم
مردم و زنده شدم!!!
خدا رو شکر که تموم شد
نیاید که باشم و اینگونه ببینمت:(


این روزها لبخندهات، عاشق ترم می کند...

انگار خیلی وقته برگشتید:)
سایت خوبی داری موفق باشی ♥

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی