یک فنجان اشک!

کوتاه نوشت

یک فنجان اشک!

کوتاه نوشت

حکما دنبال تکنولوژی رفتن در به دری میاره وگرنه ما که از اول جلد و اهلی همین خونه بودیم! القصه که خسته و شکسته و بی یال و کوپال برگشتم برای نوشتن و نفس تازه کردن؛ خیلی وقته به این خلوت احساس نیاز دارم اما یه خرده دیر شد برگشتنم...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۱
  • ۰

سر و ته که ندارد،هرکس با هر اسم و عنوانی از ننه یا بابایش قهر کرده و نکرده می تواند جلدی بنشیند پشتش و شخصیتی به شخصیت هایش اضافه کند و بعدش هم.. دلم برای دوستانی که اینجا پیدا کرده ام عجیب می تپد! نمی فهمی چه میگویم مگر اینکه وسط گیر و گرفتاریه پروژه ی 70ی ها زنگ بزنی به رضای پیران و جوری جواب بدهد که انگار نه انگار تو آدم مجازی ای هستی که حتی اسمت را هم نمیداند و طوری حرف تحویلت دهد که انگار همه ی بچگی هایتان با هم گل کوچیک بازی کرده اید،آن هم نه در دوتا تیم که در یک تیم و با لجاجت های کودکانه! اصلا ما دهه 60ی ها همه مان کمی کم داریم و کمی زیاد! کم داریم از این جهت که کم داریم و زیاد داریم از این جهت که ...(حذف به قرینه ی معنوی)غرض اینکه عجیب دنیایی است این دنیای مجازی که گاهی رضا پیران هایش از سِد رضا هم به آدم نزدیک تر می شوند یا اصلا ندیده و فقط یکبار شنیده می شوند خود خود خرِ سِد رضا !

الباقی بماند برای بعد؛ شاید.

تمت!

  • ۹۳/۰۶/۰۳
  • من بیدل..

نظرات (۳)

:)

بله اقای پیران همینجوری اند 

سلام..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی